تجربه



ناآگاهی

از ناآگاهی فقط به ناآگاهی خواهی رسید .


  ناآگاهی باعث انقلاب شد. انقلاب باعث جنگ شد. جنگ باعث عقب ماندگی شد. عقب ماندگی باعث تحریم شد. تحریم باعث اختلاس و ی شد. اختلاس باعث فقر و فلاکت اقتصادی شد. فقر باعث ایجاد خرافات شد. خرافات باعث ناآگاهی شد.


این چرخه 40 سال بطول انجامید . برای اینکه از این دور باطل رهایی پیدا کنیم فقط و فقط باید آگاه شد. یاد گرفت فکر کرد و فکر کرد و در نهایت آگاه شد .


آگاه شدن قبول کردن نیست . آگاهی با پذیرفتن بدون تفکر، مغایرت دارد. برای آگاهی باید تلاش کرد، فکر کردن آموخت. بدون تفکر ، مطالعه ، بررسی و فکر کردن مطلبی را قبول نمی کنیم.   


خوب بودن و خوش بودن ،

تفاوت بین این دو حالت، تفاوت بین زندگی خوب و زندگی خوش، یا خوبی های زندگی و فرق آن با خوش های زندگی .

زمانی که با بیشترین لذت و کمترین رنج، مواجه باشیم. حال خوشی داریم .

 خوشی یعنی لذت حداکثری و رنج حداقلی ، متاسفانه کنترل لذت ها و رنج ها در حیطه اختیار آدم نیست و زندگی ما مملو از لذت ها و رنج های ناخواسته است.

خوبی اموری هست، که باید انجام دهیم و می توانیم انجام دهیم و انجام شان می دهیم.

(کارهای که انجام میدهیم و قبلا نیاز بود انجام شان می دادیم و توانایی انجام آن را داشتیم ). اموری که انجام می دهیم و این خاصیت را دارد خوب است. خوبی های زندگی کارهایی هست که انجام داده ایم و کارهایی هست که انجام می دهیم . پس خوبی ها در کنترل ما هست .

خوبی ها بر خلاف لذت ها در کنترل و در اختیار خود انسان است . آدم هایی مثل گاندی، ماندلا و در زندگی رنج های فراوانی داشتن با لذت زندگی نکردن ولی انسانهای خوبی بودن و خوب زندگی کردن.

 

 


بندگی

مردن بهتر از بندگی کردن است

معنی بندگی رو جستجو و این چنین یافتم : بندگی یعنی غلامی، بنده بودن، عبودیت، اطاعت، فرمانبردار، طاعت، عبادت، رقیت، مملوکیت

بندگی بی چون و چرا، را نمی توانم بپذیرم .! اطاعت و بندگی از روی عقل را هم نوع منفعت طلبی تلقی می کنم ، اطاعت و بندگی باید از روی عشق باشد

  (عشق است اصل بندگی من بنده و مولای عشق       عشق است آب زندگی من بنده و مولای عشق) فیض کاشانی

بندگی عاشقانه، به انسان آرامش می دهد و موجب می شود که انسان خود را بشناسد و جایگاه والای خود را دریابد. انسان می تواند حضور خدا را در خود به واسطه این عشق احساس کند.

از کنار خویش یابم هر دمی من بوی یار

چون نگیرم خویش را من هر شبی اندر کنار؟   (مولانا)

 

اگر انسان منزلت واقعی خود را بشناسد اطلاعات کورکورانه نخواهد داشت، شادمانه زیستن و مهرورزانه زندگی کردن از صفات انسان آگاه است

غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود

هر کسی را ره مده ای پرده مژگان من

سخت نازک گشت جانم از لطافتهای عشق

دل نخواهم ، جان نخواهم، آنِ من کو، آنِ من          (مولانا)

 

 

 

 


سلام

این نوشته الهام گرفته و اقتباسی از نوشته اساتید (آقایان شعبانعلی و لشکربلوکی ) است .

جغرافیا

روستا، شهر، استان، کشور، قاره و کره زمین ؛ کافیست به کجا نگاه کنید. من در این کوچه بدنیا آمدم، پدر و پدربزرگ من هم در این کوچه بدنیا آمدن و در همین جا از دنیا رفتن. یا من در کره زمین بدنیا آمده ام .

ما هویت خود را از جغرافیا می گیریم. ملیت، فرهنگ، اعتقادات مذهبی، وطن، زادگاه  ما به جغرافیا وابسته هست. جغرافیا سرنوشت ماست. Geography is destiny))

هر جغرافیایی بدنبال یکپارچگی است. یکپارچگی، کیفیت یا وضعیت کامل بودن است. کامل بودن ، تمامیت داشتن ، یکنواخت بودن ، درستی و راستی و همه اینها یکپارچگی است.؛  یکپارچگی یک پدیده است نه یک وضعیت ، پدیده ای که از مجموعه ای صفات تشکیل شده و همواره وجود دارد ممکن است ما آن را رعایت نکنیم ولی وجود داره و عدم رعایت آن تبعات خود را خواهد داشت. یکپارچگی یک قانون است نه یک دستور اجتماعی یا اخلاقی، یکپارچگی قانون است مثل قانون جاذبه چه بخواهیم یا نخواهیم وجود دارد. یکپارچگی یک عامل مهم در نتیجه است ولی خود نتیجه نیست. نتیجه عدم رعایت آن را در آینده خواهی دید.

 

به مرور که پیش می رویم شرایط هم تغییر می کند. دیگر جغرافیا نیست که سرنوشت ما را تعیین کند. بلکه این شبکه ها هستند که مسیر ما را مشخص می کنند. امروز برخی مردم هویت خود را از جغرافیا و مرزها نمی گیرند. بلکه هویت خود را از شبکه ها می گیرند. به همین خاطر هست که امروز یک هندی ، در هند به دنیا می آید اما برای یک شرکت آمریکایی کار می کند، همسری استرالیایی و فرزندخوانده کانادایی دارد، در صندوقی در لوکزامبورگ سرمایه گذاری می کند، عضو انجمن حرفه ای برنامه نویسان آلمانی است و اکنون پروژه ای برای کشور کنیا در دست دارد. عضو لینکدین، فیسبوک، توئیتر و واتس آپ است و با افرادی از 185 کشور جهان با رنگ های مختلف، مذاهب مختلف ارتباط کاری و شخصی دارد.

 

چگونه این گونه شد؟ مکانیزم این تغییر را باید در تغییر یکپارچگی جستجو کرد. بعبارتی، یکپارچگی عمودی(قبیله ای) به یکپارچگی افقی(شبکه ای) تبدیل شده است ! { رنگ باختن تدریجی یکپارچگی عمودی قبیله ای در برابر یکپارچگی افقی شبکه ای}.

یکپارچگی عمودی همان جوامع سلسله مراتبی بود. کیفیت یا وضعیت کامل بودن ، تمامیت ، یکنواختی ، راستی و درستی و همه اینها بصورت سلسله مراتبی مشخص می شد. امپراطورها ! تصمیم می گیرند. سپس بصورت آبشاری ، لایه های دوم و سوم و چهارم ، بر همان اساس رفتار می کنند. اگر بخواهیم اوج یکپارچگی عمودی را درک کنیم، می توانیم آن را به زندگی قبیله ای تشبیه کنیم. در زندگی قبیله ای، اگر فردی از یک قبیله فردی از قبیله ای دیگر را می کشت، قبیله دیگربه انتقام خواهی یک نفر از قبیله اول را می کشتند. دیگر مهم نبودکه فرد دوم بیگناه بوده است. مهم این بود که به هر حال، قبیله باید جزای گناه خود را پرداخت کند.

اما یکپارچگی افقی شبکه ای به این معنا است که تصمیمات، آبشاری به پایین نمی آید. هر لایه کار خودش را می کند. کسب و کارها و مردم در لایه خود مستقل از دیدگاه لایه بالاتر، بر اساس منافع خود و نه منافع امپراطورها با یکدیگر رابطه برقرار می کنند. به همین خاطر یک هندی در شرکت آمریکایی در پروژه ای برای کنیا کار می کند و عضو انجمنی در آلمان است و .

در دنیای امروز ، با جهان کوچک امروزی  "دهکده جهانی"  ، سرزمین زدایی ، پایان جغرافیا اتفاق افتاده است.

 

 


خوب بودن و خوش بودن ،

تفاوت بین این دو حالت، تفاوت بین زندگی خوب و زندگی خوش، یا خوبی های زندگی و فرق آن با خوش های زندگی .

زمانی که با بیشترین لذت و با کمترین رنج، مواجه باشیم. حال خوشی داریم .

 خوشی، یعنی لذت حداکثری و رنج حداقلی ،

متاسفانه کنترل لذت ها و رنج ها در حیطه اختیار آدم نیست و زندگی ما مملو از لذت ها و رنج های ناخواسته است.

خوبی، اموری هست که باید انجام دهیم و می توانیم انجام دهیم و انجام شان می دهیم.


خوبی ها بر خلاف لذت ها در کنترل و در اختیار خود انسان است . آدم هایی مثل گاندی، ماندلا و در زندگی رنج های فراوانی داشتن با لذت زندگی نکردن ولی انسانهای خوبی بودن و خوب زندگی کردن.

 

 


-         زندگی کردن

چگونه می توان زندگی کرد ؟ برای زندگی کردن چه کار باید انجام داد؟

آیا برای زندگی کردن باید کار بخصوصی انجام بدهیم ؟ هر کسی که کاری انجام می دهد زندگی می کند؟

نه ، نه  برای زندگی کردن نیاز نیست کار خاصی انجام بدهید فقط و فقط باید بدانید ، بدانید که دارید زندگی می کنید . چون زنده هستید در حال زندگی کردن هستید . مشکل اصلی آدمها اینه که نمی دانند چه کار می کنن یا اینکه انتظار داریم برای زنده بودن خود کار خاصی بکنیم

باید بدانیم که زنده هستیم و زندگی می کنیم . تمرین زندگی کردن ،  احساس کردن هست از حواسمون استفاده کنیم ؛ من می توانم بشنوم، پس گوش می کنم ، من می توانم ببینم ، پس نگاه می کنم ؛ می توانم راه بروم، پس گامهای استوار بر می دارم


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها